Tuesday, July 31, 2007

Advertising as ART - 63

Giving kids [affected by war] a chance to be kids.
www[dot]RIGHTTOPLAY[dot]com

One hundred percent DESIGN - 36

NOW watch is always right.
*
حاشيه: در عكس‌هاي تبليغاتي، صفحه ساعت، صدوهشتاد درجه چرخانده شده تا كلمه «حالا» براي بينندگان عكس خوانا باشد، كاري كه مطلقا‌ً غيرضروري بوده است

بدون عنوان

We came to take over your planet.
But decided it wasn't worth it.
So long, Suckahs!

Monday, July 30, 2007

من درختم، تو باهار... - هشت

"Forests are the lungs of the earth"
Poster by Studio8 Design (London)

Sunday, July 29, 2007

One hundred percent DESIGN - 35

شركت توليد استاندارد‌هاي رنگي پنتون، امتياز توليد محصولاتي بر اساس برند پنتون در اروپا را به شركتي به نام «دابليو تو» واگذار كرده است. اين ماگ‌هاي دلربا، نخستين توليد اين شركت در چارچوب آن قرارداد است. آقاي اولدفشن انتظار دارد كه در برابر آن همه چيزهاي قشنگ كه به خوانندگان اين وبلاگ مجازا ً هديه داد (و به خاطر بخشي از آن‌ها مورد انتقاد قرار گرفت)، يك جوانمرد آستين بالا بزند، قدم پيش بگذارد، چراغ اول را روشن كند و يكي از اين‌ها را به مشاراليه هديه بدهد. همين
*
حاشيه: باور كنيد مزاح محض بود

Saturday, July 28, 2007

...

آن كامنت پرمهر و نامنتظر را آقاي اولدفشن در روزهاي سخت و ويران‌كننده‌اي دريافت كرد. نويسنده كامنت، خانم نقاشي بودند كه نام‌ زيباي‌شان نَسَب به آتش مي‌بَرَد، هم‌از‌اين‌روست شايد كه خوب مي‌دانند چه‌گونه بنويسند تا گرمايي لطيف را بتوان در فضاي بين حروف و واژه‌ها لمس و احساس كرد. آقاي اولدفشن آن روزهاي دشوار را پشت سر گذاشت، اما هرگز از ياد نبرد كه روزي بايد كلاه از سر بردارد و در برابر خانم نقاش سر فرود آورد تا آيين سپاس و قدرداني را به جا آورده باشد. و آن وظيفه ماند تا امروز، تا همراه با تبريك به‌تاخير‌افتاده آقاي اولدفشن به مناسبت وصلت خانم نقاش و مرد خوش‌بختي با حرفه رانندگي ترن، به انجام برسد
خانم نقاش! آقاي راننده ترن! بسيار خوش‌بخت باشيد. شما سزاوار آنيد

Friday, July 27, 2007

خبرنامه

مثل روزي كه آقاي اولدفشن در همين وبلاگ اعلام كرد كه بعضي حرف‌هايش را در قالب طرح‌هايي بيان خواهد كرد و حاصلش مجموعه طرح‌هاي آقاي اوف (و سپس وبلاگ اختصاصي‌اش) بود، شايد حالا هم بشود گفت كه تجربه‌هايي هم هست كه تنها در قالب عكس مي‌توان به سراغ‌شان رفت و براي اين كار هم نياز به فتوبلاگي‌ست كه خب، اين يادداشت اساساً براي معرفي همان، نوشته شده است: فتوبلاگ آقاي اولدفشن، كه قصد هم ندارد با ارائه تعريف خاصي از آن، خود را محدود به چارچوبي كند- اين فتوبلاگ عرصه‌اي‌ست براي تجربه همه امكاناتي كه يك دوربين عكاسي (و فقط يك دوربين عكاسي) مي‌تواند در اختيار بگذارد و تنها دغدغه آقاي اولدفشن در اين وبلاگ، دست يافتن به «خلوص مطلق فتوگرافيك» و رهايي «عكس» از همه هنرها و آموخته‌هاي غيرعكاسانه ا‌ست، اگرچه به‌هرحال، همه عكس‌هاي وبلاگ ادعاي اين خلوص را نخواهند داشت. نخستين (و فعلاً تنها) عكس فتوبلاگ «پيكسل‌تودي»، تصويري‌ست از پشت صحنه توليد تازه‌ترين طرح «دنياي كوچك آقاي اوف». تمام اين نوشته، دعوتي‌ست براي تماشا... اگر فرصت كرديد

خبرنامه

دنياي كوچك آقاي اوف – هزاروهشت منتشر شد

هنر مكالمه - سه

Closer (2004), Directed by Mike Nichols
*
Dan: Do you have any children?
Anna: No.
Dan: Would you like some?
Anna: Yes, but not today.

Thursday, July 26, 2007

Advertising as ART - 62

Bic Pen

Eveready Battery
*
اگرچه آگهي خودكار بيك با استفاده درخشان از نشانه «بي‌نهايت»، بسيار زودتر از آن‌يكي منتشر شده است، اما آگهي باطري اوردي هم آن‌چنان زيباست (شايد حتي زيباتر از آگهي بيك)، كه بي‌انصافي‌ست اگر همه ارزش‌هاي آن را، فقط با برچسب « ايده‌دزدي»، ناديده بگيريم و در نتيجه، نشانه «بي‌نهايت» را تا ابد به بايگاني تاريخ تبليغات بفرستيم و همه را از استفاده از آن اخلاقاً محروم كنيم

Wednesday, July 25, 2007

Advertising as ART - 61

HATE LATE?
Guaranteed Hot & On Time.
Pizza Hut

Tuesday, July 24, 2007

Advertising as ART - 60

Forests for Life.
*
خب. اين شاهكار نفس‌گير (و: تحسين‌شده و برگزيده)، جزئياتي دارد كه فقط در اندازه بزرگ‌تر ديده مي‌شود. معطل چه هستيد؟ كليك كنيد تا مدهوش شويد

Monday, July 23, 2007

Advertising as ART - 59

Help Yourself.
Call: (…)
*
شماره تلفن براي كمك به كساني كه در آستانه خودكشي هستند. فقط با اين ظرافت هوش‌ربا كه آدمك نجات‌دهنده، همان آدمك در حال سقوط است، مي‌شد به شعار «به خودتان كمك كنيد» معنا و تجسم بخشيد و اين آگهي را تبديل به يك شاهكار كوچك كرد
*
حاشيه: خانمي كه هر صبح آقاي اولدفشن را به يك كامنت مهمان مي‌كنند، امروز مشاراليه را «توبيخ»‌ كرده بودند كه چرا نوشته‌هايش در مورد تبليغات كم شده است (واقعاً كم شده؟). در هر حال، اميدوارم ايشان كه اسم‌شان نشان از آفتاب فرنگ دارد، نوشته امشب و شب‌هاي آينده اولدفشن را جبران مافات تلقي كنند و گره از ابروان بگشايند

Sunday, July 22, 2007

من درختم، تو باهار... - هفت

درخت گلابي پشت به من ايستاده و شاخه‌هاي صبورش، پدرانه، بر فراز سرم چتر زده است. باغبان پير مي‌گويد كه اين درخت دوباره بار خواهد داد. شايد، در وقتي مناسب. در زماني درست. فعلاً كه لب‌هايش را بسته است. انگار به نظاره‌ي جهان نشسته و به خودش فرصت نگريستن داده است. نقطه
*
از واپسين بندهاي قصه «درخت گلابي» از مجموعه «جايي ديگر»، نوشته خانم گلي ترقي / انتشارت نيلوفر / چاپ اول / زمستان هزار و سيصد و هفتاد و نه

One hundred percent DESIGN - 34

Too Young To Die

Saturday, July 21, 2007

دعوت

دوست ناديده‌ام جناب دكتر مزيدي، مرا به مشاركت در حركت فرهنگي بازي‌گونه‌اي دعوت كرده‌اند براي معرفي/تبليغ ويكي‌پدياي فارسي. شيوه اين مشاركت، افزودن لينك ويكي‌پدياي فارسي به «لينك‌جا»ي وبلاگ يا سايت و اعلام آن در يك پست جداگانه و سپس دعوت از پنج نفر براي ادامه اين حركت است. ضمن اسقبال از پيش‌نهاد جناب مزيدي، با توجه به اين‌كه وبلاگ من، هنوز «لينك‌جا» ندارد، ناگزيرم تنها به نيمي از بخش اول اين حركت عمل كنم و در يك پست، به ويكي‌پدياي فارسي و اهميت آن اشاره كنم. اما در مورد نيمه دوم، كه دعوت از پنج نفر است، ترجيح مي‌دهم دايره را گسترده‌تر سازم و آن را تبديل به «دعوت عام» از خوانندگان گرامي اين وبلاگ كنم تا با مطالعه اصل دعوت، در صورت تمايل، به هر شكلي كه دوست دارند در اين حركت فرهنگي مشاركت و به ادامه‌اش كمك كنند... اما همين‌جا فرصت را مغتنم مي‌شمارم و خدمت خانم ئه‌سرين هم معروض مي‌دارم كه شب‌هاي بسياري از شدت شرمندگي ِ پاسخ ندادن (البته هنوز دارم فكر مي‌كنم!) به بازي‌اي كه توسط ايشان به آن دعوت شده بودم، هراسان از خواب مي‌پرم و ناخودآگاه ساعت روميزي را به دست مي‌گيرم و وقت را نگاه مي‌كنم و لحظاتي بعد به خودم مي‌گويم كه چه فرقي مي‌كند كه آدمي‌زاد در چه ساعت شب، احساس شرمندگي كند... و ساعت را مي‌گذارم سر جايش

One hundred percent DESIGN - 33

Friday, July 20, 2007

خبرنامه

دنياي كوچك آقاي اوف – هزاروهفت منتشر شد

هنر مكالمه - دو

Almost Famous (2000), Directed by Cameron Crow
*
Penny Lane: How old are you?
William Miller: Eighteen.
Penny Lane: Me too! How old are we really?
William Miller: Seventeen.
Penny Lane: Me too!
William Miller: Actually, I'm sixteen.
Penny Lane: Me too. Isn't it funny? The truth just sounds different.
William Miller: I'm fifteen.
*
حاشيه: اصلا ً فرض كنيد كه آقاي اولدفشن بخش تازه «هنر مكالمه» را راه انداخت تا در دومين شماره‌اش، با اشاره به اين ديالوگ عجيب‌/‌زيباي فيلم «تقريبا ً مشهور»، مراتب ارادت و شيفتگي خود به آقاي كامرون كرو را نشان دهد. اصلا ً فرض كنيد بقيه حرف‌ها فقط بهانه‌اي بوده براي همين اتفاق

Thursday, July 19, 2007

Advertising as ART - 58

School of Martial Arts.
*
اين، يكي از آن قديمي‌ها/محبوب‌ترين‌هاي آقاي اولدفشن است

Wednesday, July 18, 2007

Monday, July 16, 2007

هنر مفهومي

"Grater Divide" (2002), by Mona Hatoum
*
روزي كه آقاي اولدفشن مانيفست بسيار شخصي‌اش در مورد ضرورت وجود كمي «نمك» در آثار مفهومي را در اين صفحات منتشر كرد، گمان نمي‌برد كه نتيجه منطقي ذائقه‌ هنري‌اش، محشور شدن دائم با وسايل آشپزخانه باشد. نكته ديگر اين‌‌كه، اثر بديع خانم منا حاتوم، راه مي‌گشايد براي تحليلي بس مخاطره‌آميز پيرامون چوني و چرايي بازآفريني وسايل آشپزخانه در هيئت اثر هنري توسط يك خانم هنرمند و علل آن. اما هر راهي كه گشوده مي‌شود، ضرورتي ندارد كه آقاي اولدفشن تمايل (و در مواردي مثل اين: جرات) داشته باشد كه در آن طي طريق نمايد. همه اين‌ها را گفتم تا گفته باشم كه خانم منا حاتوم فلسطيني‌تبار، هنرمند بزرگ و درجه‌يكي هستند

Sunday, July 15, 2007

Advertising as ART - 57

آقاي اولدفشن به وعده‌هاي (هنوز) انجام‌نشده‌اش، اين وعده را هم مي‌افزايد كه در آينده نزديك، به مجموعه بزرگ كارهاي تبليغاتي تحسين‌شده نشريه اكونوميست بپردازد- يكي از همين روزها و شب‌ها

Saturday, July 14, 2007

Friday, July 13, 2007

هنر مكالمه - يك

Frankie and Johnny (1991)
*
Johnny: You don't have to be afraid anymore.
Frankie: I am. I'm afraid. I'm afraid to be alone, I'm afraid not to be alone. I'm afraid of what I am, what I'm not, what I might become, what I might never become. I don't want to stay at my job for the rest of my life but I'm afraid to leave. And I'm just tired, you know, I'm just so tired of being afraid.
*
حاشيه يك: «هنر مكالمه» بخش تازه‌اي‌ست كه قرار است حامل «دوست دارم»‌هاي آقاي اولدفشن از ديالوگ‌هاي سينما باشد- همان ديالوگ‌هاي جادويي، كه گاه اشك به چشم‌مان آورده، گاه لبخندي بر لبان‌مان نشانده، گاه نفس در سينه‌مان حبس كرده... و هميشه، حيرت از نبوغ نويسندگانش را بر جاي گذاشته است. آقاي اولدفشن با اين‌كه دوستاني در ميان منتقدان سينمايي دارد، اما خوش‌بختانه خودش منتقد نيست و اين آسودگي را دارد كه به دلايل بسيار ساده و بسيار شخصي، فيلم‌ها را (و ديالوگ‌ها را) دوست داشته باشد و نگران نباشد كه دوست داشتنش را چه‌گونه توضيح دهد. «هنر مكالمه» از همان «دلايل بسيار ساده و بسيار شخصي» ِ آقاي اولدفشن حكايت مي‌كند
حاشيه دو: ... و توضيح واقعاً بيهوده اين كه، جاني، ال پاچينوست، و فرانكي، ميشل فايفر. گفتم كه: واقعاً بيهوده

Thursday, July 12, 2007

Advertising as ART - 56

Scotch-Brite.
Cleans really clean.

Wednesday, July 11, 2007

One hundred percent DESIGN - 31

من درختم، تو باهار... - پنج

"In the beginning was the Word. Why is that, Papa?"
Last scene and last line of Andrei Tarkovski's "Sacrifice" (1986)

Tuesday, July 10, 2007

بدون عنوان - ده

You were hotter on the internet.
*
حاشيه: گمان نكنيد كه آقاي اولدفشن دارد به يكي از تجربه‌هاي شخصي خودش اشاره مي‌كند، اما احتمال مي‌دهد كه اين تصوير، اشارت‌هاي «خاطره‌انگيز»ي به تجربه‌هاي ديگران داشته باشد

Monday, July 9, 2007

Advertising as ART - 55

For a healthy digestion.
*
خب، من هم مثل شما جزئيات نام اين فرآورده غذايي كه تبليغش شده است را نمي‌توانم بخوانم، اما ظاهراً مشخص است ديگر

Sunday, July 8, 2007

One hundred percent DESIGN - 31

Big Bowl of Self-Steem

Saturday, July 7, 2007

Friday, July 6, 2007

خبرنامه

دنياي كوچك آقاي اوف – هزاروشش منتشر شد

بدون عنوان - نه

خب، آقاي اولدفشن اصلاً نمي‌تواند توضيح بدهد (دست‌كم به خودش و احتمالاً من)، كه چرا از بين ده-پانزده كاري كه براي امشب كنار گذاشته بود تا يكي‌ش را انتخاب و منتشر كند، اين تصوير كوچك بامزه (كه در ميان آن ده-پانزده‌تا هم حتي نبود) سر آخر دلش را ربود. نمي‌دانم، شايد به خاطر اين حس «عميقاً با هم و براي هم بودن ِ فارغ از همه جهان» است كه در اين تصوير موج مي‌زند و يك روان‌شناس بايد روان آقاي اولدفشن را بكاود تا دريابد كه چرا در اين جمعه نيمه تير، اين حس برايش مهم شده است، يك روان‌شناس دقيقاً مثل همان‌ها كه وودي آلن هميشه مي‌رود پيش‌شان و دراز مي‌كشد و حرف مي‌زند و حرف مي‌زند و حرف مي‌زند
*
حاشيه: آقاي اولدفشن تفاوت روان‌شناسي و روان‌كاوي را ياد مي‌گيرد و از ياد مي‌برد، ياد مي‌گيرد و از ياد مي‌برد، ياد مي‌گيرد و ... . علي‌هذا، در اين لحظه مطمئن نيست كه به روان‌شناس نياز دارد يا روان‌كاو

Thursday, July 5, 2007

Advertising as ART - 53

Adopt. You will receive more than you can ever give.
*
The Indian Association for Promotion
of Adoption and Child welfare
*
فرزند بپذيريد. بيش از هر آن‌چه بتوانيد نثار كنيد، به دست خواهيد آورد
انجمن هندي ترويج فرزند‌پذيري و رفاه كودكان
*
حاشيه: ادعاي ترجمه ندارم. ترجمه بهتر پيش‌نهاد كنيد

Wednesday, July 4, 2007

بدون عنوان - هشت

Advertising as ART - 52

BODY COACH.NET
For a perfect body

Tuesday, July 3, 2007

بدون عنوان - هفت

Photographer: Mike N.
*
خاطره‌هايي هست كه وقتي نگاه‌شان مي‌كني باورت نمي‌شود كه خاطره‌هاي تو هستند. خاطره‌هايي هست كه به چيزي مثل باران نياز داري تا از آن‌ها شسته شوي و از يادشان ببري و ادامه دهي. خاطره‌هايي هست... نقطه

من درختم، تو باهار... - سه

Photographer: Roberto Pagani
كارهاي ديگري از روبرتو پاگاني را در اين‌جا مي‌توانيد ببينيد
www.alookthroughlens.com

Monday, July 2, 2007

Sunday, July 1, 2007

Advertising as ART - 51

Downloading…
www.pampers.com
*
بهترين ايده‌هاي تبليغاتي (حتي براي موضوع‌هاي تلخي مثل ايدز) لبخندي بر لب بيننده مي‌نشاند، اما در مورد اين يكي، اتفاقي كه مي‌افتد ممكن است كمي بيش‌تر از يك لبخند ساده باشد (اميدوارم هيچ‌كس در حال نوشيدن چيزي، اين صفحه را باز نكرده باشد. خوبي الهام؟). ايده فوق‌العاده‌اي‌ست براي معرفي وب‌سايت يك توليدكننده پوشك بچه و چيزهاي مشابه. دارم پشت صحنه توليد اين آگهي را مجسم مي‌كنم- حتماً بايد خيلي به‌شان خوش گذشته باشد: از حاصل كارشان پيداست

 
Free counter and web stats